بله ، ما دو سه روز پیش رفتیم یه دخترخانمیرو دیدیم ، من و اون آقای محترم که پیگیر کار من هست.
همیشه سعی میکنیم بصورت نامحسوس ببینیم تا اگه پسند نشد طرف ناراحت نشه . همچنین سعی میکنیم بصورت رسمینباشه ، مثلا تو پارک جایی باشه. اما برای این دخترخانم قبول نکردن ، گفتن باید بریم خونه شون و ببینیمش
ماهم رفتیم ، ایشون اومد و دیدم ظاهرش خوبه ، مخصوصا که از نظر اخلاقی و اعتقادی تایید شده بود .
خوب بود میتونم بگم تا هشتاد درصد خوب بود .
رفتیم و باهم صحبت کردیم
این رو هم بگم که اصلا اهل تجملات و اینها نبودن . بسیار ساده ، و من این رو خیلی دوست داشتم .
احساس کردم ایشونم از من بدش نیومد، یه سری صحبتها انجام شد ، (من سعی کردم همونی باشم که هستم)بقیه صحبتها هم گفتیم برای بعد ...
هنوز تو دلم شک بود و باخودم میگفتم میخوام بیشتر ببینمش ، نکنه فقط جلسه اول خوب بوده .
....
جلسه بعدی باید رسمیتر میبود . بهمین خاطر دیروز عصر به همراه مادرم همچنین خواهرهام با یه جعبه شیرینی اما بدون گل رفتیم خونه شون .
تو یکی از اطاقها نشستیم ، خونه شون قدیمیبود اما صفا و سادگی داخلش موج میزد . عکس قدیمیامام خمینی اون بالا و خلاصه خیلی داخلش صفا، سادگی و پاکی بود . در کنار پدرش نشستم . بقیه هم نشستن .
همینطور که نشسته بودم و شاهد اینهمه صفا و سادگی و اینکه میدیدم اون دختر رو میپسندم بودم نزدیک بود اشک از چشمم بیاد ، انگار دیگه هیچ مشکلی نبود .
من دنبال سادگی و پاکی و یه دختری که ظاهرش موجه و خوب باشه بودم که این خصوصیات در ایشون بود .
دوباره من و ایشون رفتیم یه اطاق دیگه درباره مسائل مختلف و اعتقادات صحبت کردیم .من خیلی حرفم نمیومد و فقط به سوالهاش جواب میدادم .
اذان مغرب گفتن ، یکم سکوت حاکم شد ، گفتم نماز بخونیم .
ایشونم موافقت کرد ، پدرش رفت نماز و برگشت ، بقیه هم نمازشون رو سر وقت خوندن .
بعدش تازه من حرفم اومد و از خودم و عقایدم گفتم .
از چیزای جالب ؛ شماره تلفن همراهش بود وقتی ازش گرفتم ، چهار رقم آخرش با چهار رقم آخر شماره من تقریبا یکی در اومده بود و فقط جای شمارهها تفاوت داشت . دوتامون خنده مون گرفته بود