بور و سفید

بنظر من آدم تا از روزش رضایت نداشته باشه نمیتونه شب بخوابه ‌

یعنی احساس میکنه یه چیزی کم داره . یه کسی رو کم داره که میتونست بهش ابراز احساس و عشق و علاقه کنه ! حالا اون نیست .

حالا ک اون نیست یجورایی انگار یه چیزی کمه ، خوابت میاد اما دلت نمیخواد بخوابی.

من از دیشب کولر رو خاموش کردم و با پتو گرفتم خوابیدم . دیگه کشش نداشت .

اینجا اینطوریه ، البته امسال زود سرما اومد ، سالای قبل تا اواخر آبان گرم بود .

حیف بود ، تابستون بهتربود ، البته نه از اون گرمایی که میومد و حتی شب نمیتونستیم زیاد بیرون باشیم .

زمستون آدم تو خودشه ، بخاطر سرما زیاد نمیتونه جایی بره . کلا انگار آدم با لباسای زیاد راحت نیست . یجورایی اینجا سرماش استخونیه و تا عنق بدن آدم نفوذ میکنه.

قبلنا که گاز نداشتیم خیلی بدبود ، عمرمون میرفت تا زمستون تموم بشه. خداروشکر الان امکانات راحتی فراهمه.

خداخودش کمک کنه توفیق بده دوباره من یه زمانی بتونم برم نواحی مقدس کربلا ، نجف ، کاظمین ، سامراء

جاهای خاص و خیلی حس عجیب و غریبی به آدم میدن ، حسشو دوست دارم . با در و دیوار و همه چیزش میشه ارتباط برقرار کرد .

من کاظمین رو خیلی دوست داشتم ولی زیاد نموندیم و نتونستم درست زیارت کنم .

سامرا نرفتیم ،

ما از اینجا که رفتیم رسیدیم مرز شلمچه ، اونجا چندساعتی موندیم ، بعد سوار ماشین شدیم ، از بندر بصره گذشتیم تا نیمه شب تو جاده بودیم تا به بغداد و بعدش کاظمین رسیدیم ، حسابی خسته بودیم . یه پیرمردی همراهمون بود واقعا صداش در اومده بود ! پس کی میرسیم؟

حدود دوازده شب رسیدیم حرم تعطیل بود ، صبح زود پاشدیم رفتیم زیارت . یعنی میشه من یه بار دیگه اونجا رو ببینم ! دلم خیلی جوش اونجا رو میزنه ! خیلی عاشق حال و هوا و حس خاص و عجیب غریبش شدم که امامین به اونجا دادن ! آخیییی، خیییلی خووبه .

بعد یکی دوساعت دوباره سوار ماشین شدیم و به سمت نجف حرکت کردیم ، اونجا هم چندساعت بیشتر نموندیم و رفتیم کربلا ...

دیگه همه ش تو کربلا بودیم ، اونجا ام جای خیلی خوبی بود ولی خب خیلی زیاد موندیم ، تا روز آخر اونجا موندیم ‌.

حالا دوباره هوس کردم برم و حال و هواش رو ازنزدیک حس کنم.

خدا قسمت همه کنه ولی من دوس دارم اونجا تنها باشم ، تا لب مرز برم و اونجا ماشین بگیرم و یه وقتی باشه که خلوت باشه ، با حال و هوای خودم زیارت کنم.